* .¸¸.•آرامش•.¸¸. *

یه قلب پاک از تمام مناطق زیبای جهان زیباتره...

* .¸¸.•آرامش•.¸¸. *

یه قلب پاک از تمام مناطق زیبای جهان زیباتره...

هرچند کمی فرج تمنا کردیم
آقا ز سر خویش تو را وا کردیم
شرمنده ولی خلاصه تر میگویم
با واژه انتظار چه بد تا کردیم...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۱
مرداد

برای تو مینویسم بانوی من...

برای تو که از نسل آفتابی و خورشید مهرت در شهر مقدس قم طلوع کرد...

خوشا به حالشان ... چه سعادتی...

مینویسم برای تویی که معصومیت را برایمان مشق کردی،آری مشق عشق...

عشق را با زندگانیت معنا کردی و جاودانگی را از آن به ارمغان آوردی...

آری تو که مثل دلبستگی های کودکی صاف و زلالی

شرمسارم از نگاهت؛سالهاست به پا بوست می آمدم و نفهمیدم که هستی

مرا با دل دریاییت ببخش و درکت را نصیبمان کن بانوی آفتابم...






خاک قم گشته مقدس از جلال فاطمه

نور باران گشته این شهر از جمال فاطمه

گرچه شهر قم شده گنجینه علم و ادب

قطره ای باشد ز دریای کمال فاطمه

  • پریا میرطالبی
۳۰
مرداد

بى خیال نداشته هایت...
بى خیال دلتنگى هایت...
بى خیال هرچه که خیالت را ناآرام میکند...
به من بگوببینم
امروزنفس کشیده اى؟
آرى؟
پس خوش به حالت
عمیق نفس بکش
عمیق عشق را
زندگی را
بودن را
بچش
لمس کن
باتک تک سلولهایت فریادبزن معبود من شکرکه مراجان بخشیدى.. 





فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
  • پریا میرطالبی
۳۰
مرداد

چهار شمع به آرامی می سوختند. در محیط آرام و لطیف و بیصدا.
 اولی گفت:
من صلح هستم!
دیگر هیچکس نمی تواند مرا روشن نگهدارد معتقدم که بزودی خاموش خواهم شد. همین را گفت و شعله اش بسرعت کم شد و کاملا“ خاموش شد.
دومی گفت:
من ایمان هستم!
اغلب مردم دیگر نیازی به بودن من حس نمی کنند از اینرو دیگر دلیلی ندارد بیش از این روشن بمانم
نسیمی به آرامی وزید و آن را خاموش کرد.
 شمع سوم با اندوه گفت:
من عشق هستم!
من آنقدرقوی نیستم که بتوانم روشن بمانم.
مردم مرا کنارگذاشته اند و اهمیت مرا نمی دانند.
حتی فراموش کرده اند چگونه به نزدیکترین کسانشان عشق بورزند.
و بیش از این صبر نکرد و خاموش شد.
 ناگهان....
کودکی وارد اتاق شد و دید یک شمع بیشتر روشن نیست وباقی
خاموشند.
”چرا شما هانمی سوزید؟
قرار بود شما تا آخردنیا روشن بمانید“
کودک این را گفت و شروع به گریه کردن.
 دراین حین شمع چهارم گفت:
”نترس تازمانیکه من روشنم ما می توانیم شمعهای دیگر راروشن کنیم.
"چون من امیدم"
کودک با چشمانی درخشان شمع امید را برداشت و با آن شمعهای دیگر را روشن کرد .
شعله های امید هرگز نبایداز زندگیتان بیرون رود.




فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

  • پریا میرطالبی
فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
پیچک


کد کج شدن تصاوير